سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش، گمشده مؤمن است . [امام علی علیه السلام]

       بسم الله الرحمن الرحیم

     بعد از تلاش چندین ساله "تفسیر روشنایی" به چاپ رسید. درخلال این کار به این نتیجه رسیدم که بر خلاف هیاهوی بیرون، قرآن کریم بیش از حد قابل تصور در غربت به سر می‌برد. هرجا که بروی، به محض این‌که بفهمند در رابطه با این کتاب کار می‌کنی، چنان برخورد می‌کنند که اگر از ایمان ضعیف برخوردار باشی، دیگر هرگز حاضر نمی‌شوی که نام قرآن را بشنوی.

حدس من بر این است که در شهر مشهد، لا اقل بیست مرکز رسمی و غیر رسمی برای نقد و بررسی قصه و شعر وجود دارد اما در تمام این شهر یک مرکز وجود ندارد که اگر مسلمان زاده‌ای کار قرآنی داشته باشد، به آن‌جا مراجعه نموده کارهایش را به نقد بگذارد.

     بسیار سعی کردم که جایی را بیابم، تا این کار از منظر صاحب‌نظران بگذرد اما با کمال تأسف، چنین جایی را نتوانستم بیابم. زیرا اساسا چنین حایی وجود ندارد.

     به "المصطفی" رفتم. انتظار من این بود که این مطالب در ضمن ارزیابی، از همین مرکز چاپ بشود. چنانکه بسیاری از کار‌های دوستان، از همین طریق به چاپ رسیده‌اند. وقتی آن‌جا مراجعه کردم، مسئول آن‌جا با خوشرویی می‌گفت:" لازم نیست پرنت کار را بگذارید. همین اسم و مشخصات کافی است. ما در جلسه شورای کتاب مطرح می‌کنیم. در صورت تصویب، کتاب چاپ خواهد‌شد."

     من در آن لحظه به این فکر بودم. چطور می‌شود، کاری بدون ارزیابی به تصویب برسد و به همین راحتی سر از چاپخانه‌ بیرون بیاورد.

     خیلی که آن‌جا رفت و آمد کردم، غیر مستقیم به من فهمانده شد، کار قرآنی را کسانی مانند آقای قرائتی ینویسند. نه یک آدم ناشناخته.

     از آن‌جا که ناامید شدم، به مرکز پژوهش‌های آستان قدس مراجعه کردم. به امید این‌که این مرکز به طور قطع به روز است و سره را از ناسره تشخیص می‌دهد اما جواب آنها هم بیش از یک روز طول نکشید. وقتی پرسیدم:"نتیجه ارزیابی چه بوده؟"

     گفتند:" هیچی این کار اولیت نداشت که به ارزیابی برسد."

     در همین هنگام‌ها بود که شنیدم، سازمان تبلیغات اسلامی فراخوانی در رابطه با کتاب و پایان‌نامه به نام "تبلیغ دین" داده است. یک پرنت از کار را  بردم. بعد از مدتی به آن‌جا مراجعه کردم. مسئول پژوهش می‌گفت:" کار شما را دیدم که به دور دوم رسیده‌بود اما به دور سوم نرسید. شاید به این علت که فراخوان ما تحت عنوان "تبلیغ دین" بود و کار شما احتمالا در این راستا نبوده."

     از همه اینها که ناامید شدم، به مدیریت حوزه علمیه خراسان مراجعه کردم. حالا پرنت کار را نبرده بودم. بلکه با هزینه نه چندان کم، این مطالب را به صورت یک کتاب واقعی در آورده بودیم. طرح را آقای موسوی زده بود. صحافی آن را آقای نظری که خوب‌ترین صحاف است، به عهده داشت. اگر شناسه آن موجود بود، با یک کتاب واقعی مو نمی‌زد. این را به آن‌جا بردم. وقتی مسئول آن بخش چشمش به چنین کتابی افتاد، بی‌اختیار تقریبا بلند گفت:"حال شما چطوره آقای فاطمی!"

     این جمله را طوری ادا کرد که من فکر کردم با یکی از دوستان قدیمی‌ام رو به رو می‌شوم. وقت خوب نگاه کردم. اصلا او را جایی ندیده بودم.

     کتاب را از دستم گرفت. مدت کوتاهی وراندازی کرد و گفت:" این را ببر فلان بخش. پیش فلان آقا. بعد از ارزیابی، حدود سه میلیون تومان وام به شما تعلق می‌گیرد."

     از این گفته بسیار خوشحال شدم. فکر کردم با این سه میلیون تومان، نه تنها این کتاب را که برخی از کارهای روی دست مانده دیگرم را هم سامان می‌دهم. وقتی آنجا را پیدا کردم، طرف بدون این‌که به کتاب توجهی بکند، گفت:" تحت برنامه‌های المصطفی هستی؟"

     گفتم:" به طور رسمی نه اما..."

     "پس کار شما مربوط به ما نمی‌شود."

     البته این جواب محترمانه بود. می‌توانست الفاظ دیگری را هم به کار ببرد که همین مقدار کافی بود. گفتم:" لا اقل این کار را ارزیابی کنید. چون من تنهایی بر این کتاب نظارت دارم. ممکن است مطالبی مطرح شده باشد که بازنگری کنم و یا لا اقل غلط‌های املایی را گوشزد کنند."

     " این برای ما هزینه دارد."

     البته هر وقت کار من به چنین جاها گیر می‌کند، قبل از آن چندین اعوذ بالله...، لاحول ولا... و صلوات ختم می‌کنم که خدایا همین ایمان قلیل را از من مگیر. چون واقعا از حوزه امام صادق (ع) انتظار رفتار آن امام همام است. در غیر این صورت حفظ ایمان مانند گرفتن اخگر است بر کف دست.

     از این‌جا که نا امید شدم، به یک مرکز دیگر مراجعه کردم. آن‌جا یک عالم بزرگوار بود که با چشم نیم بسته سخن می‌گفت. از مفهوم گفتارش این را می‌فهمیدم که باید قم بروم. فلان کس را پیدا کنم. آیا آن‌کس هم همکاری خواهد کرد یانه. یک مرتبه چشمانش گرد شده گفت:" چه؟ تفسیر روستایی نوشتی؟!"

     گفتم:" نه حاج آقا! تفسیر روشنایی. نه روستایی. اینه نگاه کنید!"

     کتاب را از دستم گرفت اما لای آن را باز نکرد. این‌که می گویند: لای کتاب را باز نکرد ویا نمی‌کند را در همین‌جا‌ها تجربه کردم.

     کتاب را گرفت. یک نگاه اجمالی به پشنت جلد انداخت. وقتی فهمید، چشم خودش اشتباه کرده، گفت:" چرا روی جلد از آیه قرآن استفاده می کنید. خیال می‌کنید همه مردم دایم الوضو هستند."

     وقتی به این نکته‌ها رسیدم که کار قرآنی اولیت ندارد، کار قرآنی از دایره تبلیغ دین بیرون است، کار قرآنی هزینه دارد، در رابطه با قرآن کافیست، دست بی‌وضو از روی چندین لایه فتوشاپ به او اصابت نکند، خودم دست به کار شدم. بایدهم این کار را می‌کردم. این بار نمی‌خواستم کاری که تقریبا بیش از سه سال از عمرم را پای او ریخته‌ام، در قفسه کتاب‌هایم زندانی بماند.

     از این به بعد، یک نسخه از کتاب تفسیر روشنایی در دست داشتم و انتشارات در انتشارات راه می‌رفتم. بی‌انصاف‌ها همین مقدار فکر نمی‌کنند، من طلبه‌ای هستم که از بعضی جاها یک ماه درمیان پنج هزار تومان می‌گیرم.

     خلاصه این‌که وقتی خودم را به انتشارات "یگانه منجی" رساندم، دیگر نا نداشتم.

     اسم ناشر این انتشارات، آقای صادقی است. خوش و بیش‌های اولیه او را به حساب همه ناشران گذاشتم. زیاد هم حوصله نداشتم که ماجرا را مفصل کنم. تفسیر روشنایی را نشان داده گفتم:" چاپ این کتاب چقدر هزینه دارد؟"

     کتاب را از دستم گرفت. با دقت ورق زد. بعد قیمتی را گفت که فکر کردم یا با آدم واقعا صادقی رو به هستم و یا با کسی که همین مقدار را هم بالا می‌کشد که دیگر آرزوی چاپ تفسیر روشنایی را به گور ببرم.

     برای جان خلاصی و اندکی هم کنجکاوی گفتم:" خیلی قیمت مناسبیه. چون این کتاب را می‌خواهم به برخی دوستانم نشان بدهم. برای شما یک پرنت دیگر می‌آورم که به اداره ارشاد جهت مجوز ببرید."

     "بسیار خوب. ما منتظر پرنت شما هستیم. خدا حافظ."

     خیلی زود از این انتشارات بیرون آمدم. در طول راه همه‌اش در فکر این انتشارات و این ناشر بودم. آیا ممکن است در دنیای فعلی آدم‌های اینگونه هم پیدا بشود. اگر اوایل با چنین آدم‌ها برخورد می‌کردم، شاید زیاد توجه مرا جلب نمی‌کرد. اما حالا بعد این همه مراکز الهی، یک آدم معمولی ادعای حق و حقیقت می‌کند، شگفت انگیز است.

     من هم بعضی وقت‌ها بلدم که چطور محترمانه جان خلاصی کنم. رفتم و پرنت اولیه‌ای را پیدا کردم که اولا چیزی به نام صفحه آرایی در آن وجود نداشت و در ثانی در هر صفحه آن چندین غلط املایی وجود داشت. با خودم گفتم، این را می‌برم. اگر سواد خواندن داشت، از این ریسک صرفنظر خواهد کرد. به خاطر این‌که خود این ناشر هم پایش گیر است. چون باید پخش کتاب را او به عهده بگیرد.

     رفتم و کار را تحویل داده و زود از آن‌جا بیرون آمدم. به دلیل این‌که نکند یکوقتی بگویم:" بشترین غلط‌های آن در آخرین بازنویسی که حالا به صورت کتاب درآمده است، برطرف شده."

     فردای آن روز جمعه بود. فکر کردم، اینها جمعه‌ها کار نمی‌کنه. پس می‌افتد به جمعه دیگر. تا جمعه دیگر خدا مهربان است.

     روز بعد بود که چندین sms   به من رسید. همه‌اش در رابطه با این کتاب. یک لحظه به این فکر فتادم، نکنه همین الآن مشغول مطالعه این پرنت به درد نخور است. خیلی زود نظریه‌ام عوض شد که اینها یک روز جمعه‌شان را به خیلی چیزها نمی‌دهند.

     روز شنبه وقتی به انتشاراتش رفتم، احساس کردم، اندکی برخورد این ناشر فرق کرده‌است و بی مقدمه در حالی که پرنت کتاب را در دست گرفته بود، گفت:" تا این را به پایان نرساندم، زمین نذاشتم."

     خیلی تعجب کردم. اولین باری بود، کسی ادعا می‌کرد، تمام این کتاب را خوانده‌است. آنهم کاری که معظم آن را عربی تشکیل می‌دهند.

     فکر کردم شاید مثل آنهایی هستند که چند خط از اول و آخر و وسط می‌خوانند. بعد هم ادعای تمامیت می‌کنند.

     می‌خواستم همین‌جا مچش را بگیرم و خودم راحت کنم. چون این اثر به گونه‌ای طراحی نشده است که هرکس ادعای خواندن آن را بکند. پس از سوادش سوال کردم و سوالی از کار‌های فرهنگی‌اش.

     وقتی متوجه شدم که با یک آدم با سواد دانشگاه دیده رو به هستم و خودش چندین کتاب جمع آوری نموده است، باور کردم که خوب جایی آمده‌ام. پیشنهاد‌های ایشان بسیار مأثر بود. طرح روی جلد هم نظر ایشان بود که اندکی پرداخت بشود و خلاصه این‌که باز هم به این باور رسیدم که دین الهی را حق طلبان پاس می‌دارند که بسیار ناشناخته و بسیار عزیزند. چنین آدم‌ها بیشمار باشد و زمین از وجود‌شان خالی مباد!  

 

 

 

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سید حسین فاطمی 90/5/12:: 6:28 عصر     |     () نظر

درباره
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
پیوندها
لیست یادداشت‌ها
آرشیو یادداشت‌ها